عـــ ــاشِـــ ــــقـــ ـــانِــــه
عٍــــ ــــشــــ ــــقـــــــ
همه چیز این نت غیر واقعیست
...اما لعنتی بیقراری اش واقعیست
...دلتنگی هایش واقعیست
...اینجا واقعا نفس به شماره میافتد
...دل واقعا اینجا میتپد
...اینجا هم آدم عاشق میشود
...رفتي با يكي ديگه...
برنگشتي ببيني كجام؟؟؟
ديدم...
نديدي...
شكستم...
اما تو انقدر خوش بودي كه نفهميدي!!!
خوش باش عشق من!
.....
خَندیدَن خـــــوب اَســـــت
قَـهـقـــَهِ عالـی
گِریِـــــه آدَم را آرام مـیـکُـنـد
اَمـا....
اَمـان اَز ایـن بـُغـضِـه لـَعـنَـتـی
www.2khmal.pesmala.loxblog.com
این آدرس وبلاگه اصلیمه که تقریبا یه سال و 4 ماهه دارمش.
امروز یک مرده شور را دیدم...
آنچنان زیبا میشست که لکه ای باقی نمیماند.....اما نمیدانم چرا پدرم از او خوشش نمی آمد...مادرم مدام گریه میکرد و نفرینش میکرد....اوکه مرده خوبی بود...من دوستش داشتم....فقط کاش ناخن هایش را میگرفت ...تمام بدنم را زخم کرد....
بعضی آدمها با چشاشون گریه نمیکنند...پامیشن،یه سیگار برمیدارن میرن تو بالکن...!
…
آیینه پرسید: که چرا دیر کرده است ؟ نکند دل دیگری او را اسیر کرده است ؟ خندیدم و گفتم : او فقط اسیر من است تنها دقایقی چند تاخیر کرده است . آیینه به سادگیم خندید و گفت : احساس پاک ، تو را زنجیر کرده است گفتم : از عشق من چنین سخن مگوی گفت: خوابی ! سالها دیر کرده است در آیینه به خود نگاه می کنم آه !!! عشق تو عجیب مرا پیر کرده است راست گفت آیینه که منتظر نباش ، او برای همیشه دیر کرده است
اﯾنـــ ﭘﺴﺮآﯾـے ﮐﮧ ﻫﻤﯿﺸـﮧ ﺗــﮧ رﯾﺶ دارنـــ ...
اﯾﻨﺎﯾـے ﮐﮧ ﻫﯿچوﻗتـــ ﻣﻮﻫآﺷﻮنــــ ﺑﻠﻨﺪ ﻧﯿﺴتـــ ...
اﯾﻨﺎﯾـے ﮐﮧ ﺻﺪآﺷﻮنــــ ﻣﺮدوﻧﺴتــــ
...
اﯾﻨﺎیـے ﮐﮧ وﻗﺘے ازﺷﻮنــــ ﺟﺪا ﻣﯿﺸے ﺗﺎ ﯾﮧ ﺳآﻋتـــ دﺳﺘآتـــ ﺑﻮ ﻋﻄﺮﺷﻮنــــ ُ ﻣﯿﺪﻩ ...
ﻫﻤﻮﻧﺎﯾـے ﮐﮧ وﻗﺘے ﮐﻨآرتـــ ﻧﺸﺴﺘنـــ ﺑﻬتــــ اس امـــ اس ﻣﯿﺪنـــ "دوﺳـتــــ دارمــــــ" ...
اﯾﻨﺎﯾـے ﮐﮧ وﻗﺘـے ازتــــ دﻟﺨﻮرنـــ ﺑﺎﻫﺎتــــ ﺣﺮفـــ نمﯿﺰﻧـنــــ دوﺳتـــ دآرے ﻣﺤﮑمـــ ﺑﻐلـــ ﺷﻮنــــ ﮐﻨــے ...
اﯾﻨﺎﯾـے ﮐﮧ ﺷﺒـــــآ ﻣﻮﻗﻊ ﺷبـــ ﺑـﺧﯿﺮ ﮔﻔﺘنـــ ﻣﯿﮕنـــ ﻣﺎلـــ ِ ﺧﻮدﻣے
ﻫﻤﻮﻧآﯾـے ﮐﮧ وﻗﺘےﻋﺼﺒآﻧـےﻣﯿﺸے و داد ﻣﯿﺰﻧـے ﺑﻐﻠتـــ ﻣــےﮐﻨنـــ و ﻣﯿﮕنـــ ﺑآهمـــ حلش ﻣــےﮐﻨﯿمــــ ...
همونآیے ﮐﮧ خیلے شبیﮧ ِ "تـــــو"هستنــــ ...
اینا خیلے قآبلــــ ِ ּاحترآمنـــ
لعنت به بعضی آهنگــــا ..
بــه بعضی خیابونــــا ..
بــه بعضی حرفـــــا ..
لعنتیا آدمو میبرن به روزایـــی کــــه ..
واســـه از بیــن بُـــردنـش تـو ذهـنـت ..
ویــــرون شــــــدی ..
چـگونہ خوبتــرین خــاطره هـا
بـے رحـم تـرینـشــان مـے شــود
اينجـــــــا
بــــجز دوري تـــــو
چيــــــزي به من نــــــزديك نيســـــــت
تو ميروي و من فقط نگاهـ ـت ميکنم
تعجب نکن که چرا گريه نميکنم !
بي تو يک عمر فرصت براي گريستن دارم
اما براي تماشاي تو....
شعر های من
یک مشت دروغند!
یک مشت خاطرات تقلبی!
من چیزی جز " نبودنت " نداشتم
مهر که آمد...
مهر تو رفت...
شبیه کتابی شدی پرازبرگ های پاییزی...
و فصلی ازکسالت و تکرار...
که فقط برای علاقه ی من کلاس میگذاشت...
امروز باورم شد
که تو خسته تر از آن بودی که بفهمی دوست داشتنم را!
از من که گذشت...
اما...
هرجا که هستی
"خسته نباشی"!
آن چیزی که تنــــگ شده ... دل است برای تو...
و جهان است ... بــرای من...
جـــایــی بـایـــد باشــــد...
غــیــر از ایــــن کـــنــج تـــنــهـــایـــی !؟
تــــا آدم گــــاهـــی آنــــجـــا ... جــــان بــــدهــــــد !
مــثــــلا" آغـــــوش تـــــــو !
جـــــان مـــیـــدهد برای جــــــــــان دادن ..
کــاش تــوی ایــن جــاده یه تابلــو نصــب میکــردن
واســه دلخــوشــیم...!!
"" تــــــــو ""
دو کیــــلومــــتر...!
زندگی همینه ..
انتظار یه آغوش بی منت ..
یه بوسۀ بی عادت ..
یه دوستت دارم بی علت ..
باور کن ...
زندگی همین دوست داشتنهای ساده ست.....:|
عادت !
چــه طعم ِتلخـے دارد ...
وقتــے آن را بــا عشق اشتبــــاه بگیــــرے ...!
برايش نوشتم : " به اميد فرداي بهتر "
دو هفته بعد شنيدم ازدواج كرد
.
.
بعدها فهميدم آن روز " الف" "فردا" را يادم رفته بود بنويسم
لحظه قشنگیه وقتی
اونی که عاشقشی از پشت بغلت میکنه...
دستاشو حلقه میکنه دورتو..
نفسای گرمش میخوره به گردنت
و آروم زیره گوشت زمزمه می کنه :
" دوستت دارم"
لعنتي دیگـر خـاطـره هـا
کفـافــ تنهـایـی هــایـمـ را نمـیدهنـد
برگرد!!!
تو رو خدا برگرد...
بعضیــا رو بــایــد یهــو از زنــدگیــت حــذف کنــی ...
مثــل کنــدن چســب زخــــم ( ̲̅:̲̅:̲̅:̲̅[̲̅ ̲̅]̲̅:̲̅:̲̅:̲̅) از روی پــوســت ...
کــه یهــو میکنیــش ... و ... خــلاص ...
اسمتو رو سیگار نوشتم و برای اولین بار کشیدمت تا بسوزی و فراموشت کنماما نمیدونستم با هر پوک زره زره میری تو نفسم و میشی همه کسم
نقطه چین ها
هیچگاه فاصله ی روزهایی که نبوده ایم را
پر نمی کنند
وقتی نباشیم
حرفی برای گفتن نمی ماند
ناگفته ها گفتنی ترین ها هستند
پنهانی
رها می شوند به امان خدا
اما
فراموش نمی شوند
مُحِبان راستین اعدامی های بهشتند
دیوانه گانی که از همه ی نقطه چین ها گذشته اند
تا کی می خوای با حرفات صدای شکسته شدن قلبم و بشنوی ؟؟؟
تا کی باید به خاطره اون هیچی نگم ؟؟؟
می دونم ، به خدا می دونم که دوستش داری ...
خوب می تونم درک کنم وقتی یه آدم می دونه به کسی که دوستش داره
کسی که عاشقشه ، کسی که هر لحظه از عمرش رو از
یاد اون غافل نیست ، ...
نمی رسه ، چه حالی داره ، ولی ...
ولی آخه منم دوستت دارم ، حداقل دیگه برای من از اون نگو ...
حداقل جلوی من از عاشق شدنت نگو ...
مگه من چه قدر تحمل دارم ...؟
دیگه تحملم تمام شده ، بریدم ، نمی تونم ادامه بدم ...
دیگه بسمه ، به خدا دیگه بسمه ...
درد خودم کم نبود اما این جوری آتیشم نمیزد ...
ولی حالا دیدن داغون شدن تو هم داره داغون ترم می کنه ...
امــروزم بـا دیـــروزم... زمین شده استـــ تــا آسـمــان!!!
آسمـــانی بــودم، تـــو میگفتـی دوستـــم داری...
و من میگفتـــم عــــاشق تــــوام...
بـه زمین گـــرم خـــوردم...
وقتی صدایتــــ در گـــوشم پیچید کـه از من بدت می آیـد...
وصدایم فـــریاد برآورد کـه من هم از تـــو متنفـــرم..!
فـــردا پا در هوایـــم میان زمین و آسمــان...
چند روزیست
مداد رنگی هایم تکلیف خود را نمیدانــــند!!
آسمان را کبود میکشنــــد
برگ های سبز را زرد
چراغ های شهر را خاموش
و دنیا را
سیاهی مطلــــــــق...!!
Design By: KHanOomi |